این بار شد از از حکیم نزاری قهستانی غزل 1071

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

این بار شد از دستم کار دل سرگشته

1 این بار شد از دستم کار دل سرگشته اکنون منم و چشمی در خون دل آغشته

2 پر شور شری دارم گو در سر این سر شو بر جبهت من فطرت دیرست که بنوشته

3 آب و گل ما شد خون از قدرت صنع او ایزد گل آدم را بی فایده نسرشته

4 بر بوی خط غلمان بر یاد خط رضوان بنگر به لب سبزه بنشین به سر کشته

5 نظاره گهی دارم صحراش ریاض خلد یک روز نمی آیی با ما سر آن پشته

6 بر مجلس عشاق آی بی خویشتن و بنگر هم کشته در او زنده هم زنده درو کشته

7 دردا که نزاری شد باریک‌تر از سوزن هم عاقبت از جایی سر بر کند این رشته

عکس نوشته
کامنت
comment