این سرو خرامان از حکیم نزاری قهستانی غزل 136

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

این سرو خرامان ز گلستان که برخاست

1 این سرو خرامان ز گلستان که برخاست وین ترک پری‌وش ز شبستان که برخاست

2 این فتنه کزو خیره بماندند زن و مرد در عهد که بوده‌ست و به دوران که برخاست

3 تا این بت کافر بچه با آن دل سنگین در کشتن فرزند مسلمان که برخاست

4 زلف از پی بر هم زدن کار که بربست خاص از پی خون ریختن جان که برخاست

5 آه این چه بلایی‌ست که را سوخت که را ساخت در عهد که بنشست و ز پیمان که برخاست

6 شهری ز پی ا‌ش پیر و جوان منعم و مفلس در درد فرو رفت به درمان که برخاست

7 چندی دلم از دست بلا گوشه‌نشین بود بنگر که دگرباره به دستان که برخاست

8 ما از دل و دین دست بشستیم و ندانیم تا در همه شهر از پی ایمان که برخاست

9 سوز که رسیده‌ست چنین در تو نزاری دردی‌ست عجب از دل بریان که برخاست

10 این درد که بر جان تو بی‌چاره نشسته‌ست هم فعل تو داند که ز دامان که برخاست

عکس نوشته
کامنت
comment