1 این آزادی هزار جان بیش ارزد و این تنهایی ملک جهان بیش ارزد
2 در خلوت یک زمان با خود بودن از جان و جهان این و آن بیش ارزد
1 در دایرهٔ وجود موجود تویی مقصود نگویمت که معبود تویی
2 گر در غزلی نام خط و زلف برم می دان که بهانه است مقصود تویی
1 لطف تو و قهر تو همیشه به هم است لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است
2 ای آنکه ز هیچ هر چه خواهی بکنی با من همه آن کن که طریق کرم است
1 ای تن همه وصل کار سازی است مخسب وز یار همه بنده نوازی است مخسب
2 هان تا تو به جهد دیده برهم نزنی جان یافته ای چه جای بازی است مخسب