1 این فرع که دیدی همه از اصلی خاست در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست
2 زان روی دو چشم داد و یک بینی حق تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست بیدلانش را ز آشوب جهان اندیشه نیست
2 از قضای آسمانی خلق را بیمست و باز آفتاب ار باز گشت از آسمان اندیشه نیست
1 آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را خوبرویان جهان بنده به جانند او را
2 دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز جای آنست که بر دیده نشانند او را
1 آن زخم، که از تو بر دل ماست مشنو که: به مرهمی توان کاست
2 کی وعده وفا کنی تو امروز؟ کامروز ترا هزار فرداست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به