1 این دست اگر چه زیر سرها بودست جز زیر سر او جمله سودا بودست
2 هر چند نه حد ماست وصل چو تویی از بدو ازل حواله ما بودست
1 قیامت بر انگیخت ما را ز خواب به محشر رسیدیم و خیر المآب
2 سرافیل وحدت فرو کوفت صور ولی مرده دل در نیامد ز خواب
1 مرا دلی ست ز تیمار بی دلی در وا معلق است به مویی چو ذره ای ز هوا
2 چو ذره مضطربم در هوای خورشیدی که زیر سایة زلفش خرد کند مأوا
1 چون لبت مصرکی خیزد نبات کز نباتت می چکد آبِ حیات
2 دوستانت ز آبِ حیوان بی نصیب تشنگان جان داده نزدیکِ فرات