1 این پیکر زرین که جهان گشته بسی آرام چو سیماب ندارد نفسی
2 خورشید مگو، که این سپهر غماز هر روز ز بام افکند طشت کسی
1 برق عشق آمد که سوزد خرمن تدبیر را با گریبان کار افتد دست دامنگیر را
2 نام من در دفتر اهل شهادت داخل است کرده ام روشن سواد جوهر شمشیر را
1 مال دنیا که منعمان را جان است فرداست که صرف کار محتاجان است
2 تا چند به پشت گاو، خر خواهد بود آخر گذر پوست به سراجان است
1 ما را سپرده است به ساقی حبیب ما نیکو خلیفه ای ست که دارد ادیب ما
2 مخمور شوق را می وصل است سازگار ما خسته ایم و ساقی کوثر طبیب ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به