1 این ابر که چون حادثه پیوسته ماست بارانش همه بار دل خسته ماست
2 می نگشاید همچو دل ما نفسی او نیز مگر کار فروبسته ماست
1 نه چرخم می دهد کام ونه اختر نه دل می گرددم رام ونه دلبر
2 نه بختم می کند یاری نه یاران نه یارم می کند یاری نه یاور
1 سپیده دم چو دمیدن گرفت بوی چمن هوا ز ژاله گهر بست بر عذار سمن
2 بت سمن بر سیماب سینه سرو آسا به کف چمانه درآمد چمان چمان به چمن
1 گرفتم رای پیوندی نداری به عشوه هم زبان بندی نداری
2 به لابه تا کی ات گویم مرا باش بگو آری که سوگندی نداری