این سوز سینه شمع شبستان نداشته از رهی معیری غزل 6

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

1 این سوز سینه شمع شبستان نداشته است وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

2 آگه ز روزگار پریشان ما نبود هر دل که روزگار پریشان نداشته است

3 از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت صبح بهار این لب خندان نداشته است

4 ما را دلی بود که ز طوفان حادثات چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است

5 سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک گیتی سری سزای گریبان نداشته است

6 جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره‌ای این تنگ‌چشم طاقت مهمان نداشته است

7 دریادلان ز فتنه ایام فارغند دریای بیکران غم طوفان نداشته است

8 آزار ما به مور ضعیفی نمی‌رسد داریم دولتی که سلیمان نداشته است

9 غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ این سیمگون ستاره به دامان نداشته است

عکس نوشته
کامنت
comment