1 این گنبد خاکستری پر اخگر گه در خونم کشید و گه خاکستر
2 از غصهٔ آن کزو نمییافت خبر از سر میشد به پای و از پای به سر
1 زهی ماه در مهر سرو بلندت شکر در گدازش ز تشویر قندت
2 جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم چو بگذشت بادی به مشکین کمندت
1 هر که را ذرهای ازین سوز است دی و فرداش نقد امروز است
2 هست مرد حقیقت ابنالوقت لاجرم بر دو کون پیروز است
1 ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
2 جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند