تشنه درد فراقت منم از جهان ملک خاتون غزل 1224

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

تشنه درد فراقت منم ای جان در ده

1 تشنه درد فراقت منم ای جان در ده جرعه ای زان لب لعلت که کند ما را به

2 دلم از تیغ فراق رخ تو مجروحست مرهمی از شب وصلت به من بی دل نه

3 این سخن چون بشنید از من مسکین فی الحال ترک سرمست برآشفت و کمان کرد به زه

4 تیر مژگان به کمان خانه ابروش نهاد آنچنان بر دل ما زد که فلک گفتا زه

5 دیده بگشای و نظر سوی من خسته فکن که مرا رنگ رخ از هجر تو شد همچون به

6 گفته بودند زکاتی تو بخواه از حسنش بوسه ای خواستم از لعل لبش گفتا ده

7 گفتم از لطف خدا چون تو جمالی داری خطر چشم بدان را تو زکاتی می ده

8 روزگاری عجب و خلق جهان بوالعجبند نشناسند کسی را که که که بود که مه

عکس نوشته
کامنت
comment