1 تشنه کامان حسد خون مرا نوشیدند کهنه شد، بس که هنرهای مرا پوشیدند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
2 اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب
1 نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا
2 لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست چرا نمی دهد آن کنج لب جواب مرا؟
1 خواهم درین گلستان، دستوری صبا را تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
2 تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی ای محتسب صلایی، پیران پارسا را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به