- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دو هفته خوش و شاد بگذاشتند وز آن جا سپه باز برگاشتند
2 رسیدند نزد جزیری فراز همه خار و خاره نشیب و فراز
3 ز هر سو درو مار چون خیل مور زمین شوره ، آبش همه تلخ و شور
4 در آن شوره خرّم یکی گلستان گلش هر یک از نیکوی دلستان
5 تو گفتی که رضوان ز باغ بهشت ز هر گل کجا یافت آن جا بکشت
6 در آن گلستان چشمه ای روشن آب خوش آبی به بویندگی چون گلاب
7 به گرد سپهدار مهراج گفت که این چشمه دارد شگفتی نهفت
8 بفرمود تا چادری پیش اوی ببردند پُر ز آن گل مشکبوی
9 کشیدند از افراز آن چشمه باز همان گه زد آن چشمه جوش از فراز
10 ز جوشش سبک آتشی بر فروخت بسوزید گل پاک و ، چادر نسوخت
11 سپهدار از آن کار پرسید چند که هست ایزدی یا طلسمست و بند
12 بدو گفت مهراج کاندر جهان نداند درستی کسی این نهان
13 کز آب آتش از چه فروزد همی رهد چادر و گل بسوزد همی
14 بدان چشمه ژرف هم در شتاب شدند آشنا بر کسان زیر آب
15 بگشتند و جستند هر سو پدید کس از روی نیرنگ چیزی ندید