1 سرشته اند ز فیض هوای صبح تنش زموج پرتو ما هست تار پیرهنش
2 تپد شهید نگاه تو در لحد تا حشر کنی ز پردهٔ چشم غزال گر کفنش
3 توان ز حسن کلامش شنید بوی بهار به رنگ غنچهٔ خوشبو بود لب از سخنش
4 ز بزم وصل توام برد بیخودی دل تنگ چو غنچه ای که برد گلفروش از چمنش
5 وظیفه خوان صفات لبت بود جویا سزد چو غنچه پر از زرکنی اگر دهنش
دیدگاهها **