در سر کوی تو جمعند پریشانی از سلیم تهرانی غزل 595

سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

در سر کوی تو جمعند پریشانی چند

1 در سر کوی تو جمعند پریشانی چند بند بر بند قبا بافته عریانی چند

2 دل دیوانه ی ما زلف ترا در کار است باید این سلسله را سلسله جنبانی چند

3 کشتی ما نه چنان هم به کنار آمده است که توان قطع نظر کرد ز طوفانی چند

4 از دکانی که گشوده ست جنون، می پرسد گل چو خمیازه کشان چاک گریبانی چند

5 خوش نگردد دلم از گریه، که خرم نکند خرمن سوخته را قطره ی بارانی چند

6 یک نگین وار زمین است و هزاران جمشید مانده از این ده ویران شده دهقانی چند

7 شده مرهم طلب ای همنفسان زخم سلیم نیست گر معدن الماس، نمکدانی چند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر