-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 می فروشان آن چه از صهبای گلگون کردهاند شاهدان شهر ما از لعل میگون کردهاند
2 میپرستان ماجرا از حسن ساقی کردهاند تنگ دستان داستان از گنج قارون کردهاند
3 در جنون عاشقی مردان عاقل، دیدهاند حالتی از من که صد رحمت به مجنون کردهاند
4 از بلای ناگهان آسوده خاطر گشتهام تا مرا آگاه از آن بالای موزون کردهاند
5 من نه تنها بر سر سودای او افسانهام هوشمندان را از این افسانه افسون کردهاند
6 جوی خون از چشم مردم میرود بیاختیار بس که دل را در غمش سرچشمهٔ خون کردهاند
7 حال من داند غلامی کاو به جرم بندگی خواجگانش از سرای خویش بیرون کردهاند
8 خلق را از لعل میگون تو مستی دادهاند عقل را از چشم فتان تو مفتون کردهاند
9 مرغ دل در سینهام امشب فروغی میتپد لشکر ترکان مگر قصد شبیخون کردهاند