-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می برندش به همان راه که آمد واپس هر که چون صبح زند خنده به خود نیم نفس
2 زاهدا سبحه بینداز که بس کوتاه است از خم حلقهٔ زلف بت ما دست هوس
3 ای کم از مورچه بر خوان لئیمان جهان چند بر سر بزنی دست تولا چو مگس
4 چه طلسم است در این لاشهٔ دنیا که مدام می نماید به نظر نفس تو را کس، کرکس
5 چه توان برد ز من فیض چو آن دیوانه گفت شب مونس من پشه و روز است مگس
6 تیره شد خاطر فرهاد ز سودای مجاز ظاهر است این که شود خانه سیه ز آتش خس
7 دل شود خسته ز تکلیف که بلبل نالد گر ز چوب گل صد برگ بساز ند قفس
8 زاهدان را ز ره آوازهٔ جنت برده است سر به صحرا زده این قافله ز آواز جرس
9 نیستم طفل رسن تاب ولیکن چون او کارم از پیشروی رفته سعیدا واپس