1 بودند بتان به پیش من خوار واکنون خود را چه خوار بینم
2 آن کس که مرا شکار بودست خود را به کفش شکار بینم
1 عاجز شدن ای دوست ز ناز تو عجب نیست کین قاعده ناز تو جنگیست نه بازی
1 کوشیدم و درد درد تو نوشیدم کردی تو جفا و من فرو پوشیدم
2 کمتر شدی ار چه بیشتر کوشیدم گوئی که به آتش آب می جوشیدم
1 گر خصم تو را فلک غروری بدهد زآن پس که تو را ملک سروری بدهد
2 هنگام زوال ملک او باشد از آنک چون مرد خواهد چراغ نوری بدهد