1 بر خاکِ درت پای در آتش بودن خوشتر بودم کز دگری خوش بودن
2 گفتی: «ستمم مکش!» خوشم میآید از چون تو سمن بری ستم کش بودن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چون ز عزّت خلعت آدم بداد تاج اسرارش روان بر سر نهاد
2 گفت ای جبریل این سه تحفه را بر بنزد آدم خاکیّ ما
1 آن روی به جز قمر که آراید وان لعل به جز شکر که فرساید
2 بس جان که ز پرده در جهان افتد چون روی ز زیر پرده بنماید
1 بدو گفت ای تو هم نیش و توهم نوش بمن رسوای عالم پرده درپوش
2 چه کردی لطف و بنمودی بزرگی چو شیران رحم کن بگذر ز گرگی
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به