- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفتند دوستان و کم از بیش و کم نماند روزم سیاه گشت و برم سایه هم نماند
2 چون صبح از آن سبب نفس سرد می کشم کان صبح چهره چون نفس صبحدم نماند
3 با من ستم نمیکند ار یار من رواست چندان ستم نمودکه دیگر ستم نماند
4 گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین آن قدر تنگ شدکه درو جای غم نماند
5 چون ابر در فراق تو از بس گریستم در چشم من چو چشمهٔ خورشید نم نماند
6 می ده که وقت آمدن و رفتن از جهان کس محتشم نیامد وکس محتشم نماند
7 ای خواجه عمر جام سفالین دراز باد کاو بهر باده هست اگر جام جم نماند
8 قاآنیا دل تو حرم خانهٔ خداست منت خدای راکه بتی در حرم نماند