1 گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد آری دهد ولیک بعمر دگر دهد
2 من عمر خویش را بصبوری گذاشتم عمری دگر بباید تا صبر بر دهد
1 زان تلخ میی گزین که گرداند نیروش روان تلخ را شیرین
2 از طلعت او هوا چنان گردد کز خون تذرو سینه ی شاهین
1 تو آن ابری که ناساید شب و روز ز باریدن چنانچون از کمان تیر
2 نباری بر کف دلخواه جز زر چنانچون بر سر بدخواه جز بیر
1 من بر آنم که تو داری خبر از راز فلک نه بر آنم که تو از راز رهی بی خبری
2 تا ز گفتار جدا باشد پیوسته نگار تا ز دیدار بری باشد همواره پری