گویند انسان علم ز هم اندوزند از قدسی مشهدی رباعی 287

1 به هیچ، ناخن ما را کی اعتبار کند؟ مگر به زلف تو دندان شانه کار کند

2 مرا چو شیشه خالی، کدام رنگ و چه بوی بیار می که خزان مرا بهار کند

1 هر سر موی من از دود تو در فریاد است ناله‌ام نغمه نی نیست که گویی بادست

2 دیده بی‌نور شود گر نکنم گریه چو شمع مردم چشم مرا خانه ز سیل آباد است

1 بازآی که سینه‌ام کباب است بی روی تو حال دل خراب است

2 دلگرمی من ز دیدن توست این آینه رو بر آفتاب است