- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدیدند مه، ساقیا می چه داری که آمد گه عشرت و میگساری
2 بکردیم سی روز آن میهمان را بانواع خدمت بسی جان سپاری
3 سبک دل شدیم از فراقش بیا تا گران ساغری چند بر من شماری
4 ز رشگ وشاقان خسرو مه نو رخ افروز چون لعبت قندهاری
5 بدین نقره خنگ فلک می نماید به نظارگان لعب چابک سواری
6 ز چوگان خسرو حسد برد از آن شد بدین زردی و خشکی و این نزاری
7 ازین قلعه قلعی هفت طارم چو از لشکر شب هوا گشت تاری
8 مسیح آمد و روح قدسی خدمت رکابش گرفته به فرمان باری
9 ز جنات فردوس اطباق رحمت بیاورد با او خضر کرده یاری
10 خضر جام جمشید پر آب حیوان فرستاد بر عادت دوستداری
11 که تا شه کند نوش و جاوید ماند چو در وقت افطار سازد نهاری
12 قزل ارسلان خسرو ملک پرور که شد ختم بر نام او شهریاری