مرا چیزهایی از حکیم نزاری قهستانی غزل 1347

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

مرا چیزهایی نمودند روی

1 مرا چیزهایی نمودند روی که با کس نگفتند کآن را بگوی

2 بگفتند و گفتیم و نشنود کس همین است معنیِ سنگ و سبوی

3 به جز روی او نیست رویی دگر جزاین روی رویِ دگر نیست روی

4 همه جان و دل هر چه جز جان و دل نه جان است و دل بل که سنگ است و روی

5 مرا مُسکراتی ست در وجد عشق که از من مخواه آن و از من مجوی

6 مکن عیب بر دل بداده ز دست که سیلاب ناگه درآید به جوی

7 درین بحر غُسلی به رغبت برآر برو چرکِ نفس از طبیعت بشوی

8 نمی دانی ای تن فرو داده خوار به چوگان و دورانِ محنت چو گوی

9 که عشق نزاری به هر شش جهات ندا می کند از در و بام و کوی

عکس نوشته
کامنت
comment