- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا چو مست روان کرده بوده اند از اوّل هنوز مستم و ثابت قدم نه مستِ مُزلزل
2 چنین مداومتم بر مدام دست ندادی گرم به دست نبودی زمامِ مخرج و مدخل
3 غبارِغم به می از رویِ روزگار توان برد که زنگ از آینه نتوان زدود جز که به صیقل
4 مرا چو وحش نباید به کوه و دشت دویدن اگر قضا نکند چشمِ آهوانه مکحَّل
5 کَهای شیفتگی بودمی و سلسله سایی اگر زمانه نکردی کمندِ زلف مسلسل
6 ملامتم مکن ای معترض چو با زندانی تعلّقاتِ محقّق ز ترهّاتِ مخیّل
7 برو که سدره نشینان از آن گروه نباشند که در برازخِ دنیا بمانده اند معّطل
8 به چشمِ راست نداند که بیندم متعصّب چه دید خواهد جز عکسِ دیده دیدۀ احول
9 عنانِ عزم به تسلیم داده اند مجانین مرادِ قیس میسّر نشد به بازویِ نوفل
10 بلایِ عشق سلامت شکست و شیفته خاطر به قال و قیل نگشته ست مشکلاتِ چنین حل
11 نزاریا نتوانی به خودِ رسید به جایی بکوش تا نکنی بر قیاسِ خویش معوّل