1 از کوی غم تو سینه ریشان رفتند یک یک ز جفای جورکیشان رفتند
2 گفتی که بگو چگونه ایشان رفتند جمع آمده بودند پریشان رفتند
1 شب تا سحر تو مست شکر خواب بیخوابیم کشت دور از تو دریاب
2 در وادی عشق ما تشنه مردیم و آنجا چو گوهر هر سنگ سیراب
1 بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت که از جفای گل آن میکشم که نتوان گفت
2 بگوش جان دلم این نکته دوش پنهان گفت غمیست عشق که نتوان نهفت و نتوان گفت
1 جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است بلبلی از چمنی در قفسی افتاده است
2 باید افغان ز جفای تو و افغان کز ضعف کار ما خسته دلان با نفسی افتاده است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به