- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لب خندان به تو ای غنچه دهن بخشیدند چشم گریان و دل خسته به من بخشیدند
2 زآشنایی سخن شر کن ای دل که ترا همه دادند اگر درد سخن بخشیدند
3 آب و رنگی که فزون زان لب و دندان آمد به یمن قدری و قدری به عدن بخشیدند
4 تا برد زخم دل غنچهٔ گل لذت درد نمک ناله به مرغان چمن بخشیدند
5 بیش شد حلقهٔ زنجیر گرفتاری ما زان دو چشمی که به آهوی ختن بخشیدند
6 هر قدر در سر آن زلف پریشانی بود همه را جمع نمودند و بمن بخشیدند
7 دولت یاد بناگوش و قدی یافت دلم گرچه جویا بهمن سرو و سمن بخشیدند