به جوهر می رخشان که از زجاجه پاک از جامی غزل 545

به جوهر می رخشان که از زجاجه پاک

1 به جوهر می رخشان که از زجاجه پاک چراغ عیش فروزد درین سراچه خاک

2 به حسن صنعت مشاطه ای که آراید ز خوشه گهر و لعل تاج تارک تاک

3 که من ز دامن پیر مغان ندارم دست کشاکش اجلم گر کند گریبان چاک

4 مکن مزاحمت اهل دل که محفوظ است ز سنگ بی خردان شیشه خانه افلاک

5 گلی که بهر کلیم از درخت طور شکفت توقع از خس و خاشاک می کنی حاشاک

6 ز عشقم اینقدر ادراک شد که نتوان کرد به دقت نظر اسرار عشق را ادراک

7 قدم ز دیر مکش جامی از ملامت غیر اگر به دیر رسیدی ز طعن غیر چه باک

عکس نوشته
کامنت
comment