غرق دریای گنه کردند مغفورم هنوز از سعیدا غزل 370

سعیدا

سعیدا

سعیدا

غرق دریای گنه کردند مغفورم هنوز

1 غرق دریای گنه کردند مغفورم هنوز صد شکست از دار خوردم لیک منصورم هنوز

2 رفتم از دل ها ولیکن در زبان ها مانده ام همچو عنقا گم شدم از چشم و مذکورم هنوز

3 با وجود آن که صبح صادق از من می دمد چون شب قدر از نظرها باز مستورم هنوز

4 خورده بودم از شراب عشق جامی در الست محتسب بیرون میا با من که معذورم هنوز

5 شادی روز وصال او کی از سر می رود هجر شب ها با غمم پرورد و مسرورم هنوز

6 گفت موسی راز چندی و مطالب شد تمام گفتگوی عشق دارد بر سر طورم هنوز

7 چشم دل هرگز نگردد سیر از چشم بتان کاوشی دارد به مژگان زخم ناصورم هنوز

8 با وجود آن که در زنجیر زلفم کرده اند صد بیابان من ز عقل ذوفنون دورم هنوز

9 روزگار پرستم هرگز فراموشم نکرد هر کجا دردی سعیدا هست منظورم هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر