1 میکشان روی تمنا کی به زمزم مینهند جام میگیرند و منت بر سر جم مینهند
2 ترک عالم لازم مستیست، میخواران از آن وقت جام می کشیدن چشم بر هم مینهند
3 جنس خود را خوار نتوان دید، میلرزد سپهر در چمن مستان چو پا بر روی شبنم مینهند
4 کاش بگذارند غمخواران به حال خود مرا میشود ناسور، زخمم را چو مرهم مینهند
5 نالهٔ مستانه خون از سنگ بگشاید سلیم جام می بیهوده از کف اهل ماتم مینهند