-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک بار نخواندند و نگفتند کجایی تا چند توان رفتن تا خوانده بجایی
2 ترسم ز خرابی دل ای دوست که گویند این خانه نبودست در آن خانه خدایی
3 تا غیر شود شاد ز آزردگی من دانسته زمن پرسی کازرده چرایی
4 بر هر که ستم رفت بباید کرمی کرد شادم که بجز من نکند دوست جفایی
5 سر گشته شتابان ز پیت تا بکی این خلق بگذار بگوییم که در خانه ی مایی
6 این وادی عشق است نه جولانگه شاهان اینجاست که بخشند شهی را بگدایی
7 هر کس بمراد دل خود شاد بچیزیست ماییم و غم یار،خدایا تو گوایی
8 ما را طمعی از تو جز این نیست که رویت از دور ببینیم و بگوییم دعایی
9 چندان که ملولی ز نشاط او زتو خرسند جز مهر خطایی نه و جز جور عطایی