- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در خصومت آمدند و در جفا دو مرقع پوش در دار القضا
2 قاضی ایشان را به کنجی برد باز گفت صوفی خوش نباشد جنگساز
3 جامهٔ تسلیم در بر کردهاید این خصومت از چه در سر کردهاید
4 گر شما هستید اهل جنگ و کین این لباس از سر براندازید هین
5 ور شما این جامه را اهل آمدید در خصومت از سر جهل آمدید
6 من که قاضیام نه مرد معنوی زین مرقع شرم میدارم قوی
7 هر دو را بر فرق مقنع داشتن به بود زین سان مرقع داشتن
8 چون تو نه مردی نه زن در کار عشق کی توانی کرد حل اسرار عشق
9 گر به سر راه عشقی مبتلا برفکن برگستوانی از بلا
10 گر بدعوی عزم این میدان کنی سر دهی بر باد و ترک جان کنی
11 سر به دعوی بیش ازین مفر از تو تا به رسوایی نمانی باز تو