1 مرا گفتند جمعی مهربانان چو دیدندم ز غم در اضطرابی
2 که خوش میباش کز دوران گیتی عمارت باز یابد هر خرابی
3 کشیدم از جگر آهی و گفتم بدان صاحبدلان نیکو جوابی
4 چه سود آنگه که ماهی مرده باشد که باز آید بجوی رفته آبی
1 صبا بهر شکن از زلف او که تاب دهد شکست عنبر سارا و مشک ناب دهد
2 نگار من چو بعزم صبوح برخیزد زمانه چهره بمهر سپهر تاب دهد
1 ای بزیر سایه لطفت مدار آفتاب وی ز خط همچو ریحانت غبار آفتاب
2 چون صفای آبرویت سایه برگردون فکند آتش غیرت دمد از چشمه سار آفتاب
1 کار ملک و دین بحمدالله نظام از سرگرفت مصطفی بطحا گشاد و مرتضی خیبر گرفت
2 رایت منصور شاه از عون یزدان هر زمان لشکری دیگر شکست و کشوری دیگر گرفت