هنوز یک گل تو از هزار نشکفته ست از جامی غزل 125

هنوز یک گل تو از هزار نشکفته ست

1 هنوز یک گل تو از هزار نشکفته ست به باغ عشق چو بلبل هزارت آشفته ست

2 قبای تنگ گشادی ز پیرهن هرگز به لطف تو گلی از باغ حسن نشکفته ست

3 دهان خامش تو گوهریست ناسفته زهی لطافت طبعی که این گهر سفته ست

4 کجا ز محنت بی خوابیم خبر یابد کسی کز اول شب تا دم سحر خفته ست

5 دلم نشیمن غیر از خیال تو خجلم که میهمان عزیز است و خانه نارفته ست

6 سرشکم از مژه بیرون به خون و خاک افتاد بدین سزاست بلی هرکه راز نهفته ست

7 چراست مایه شوریده خاطری این شعر اگر نه جامی شوریده خاطرش گفته ست

عکس نوشته
کامنت
comment