به کوی عزلتم ویرانه ای هست از جامی غزل 83

به کوی عزلتم ویرانه ای هست

1 به کوی عزلتم ویرانه ای هست ز نقد وقت درویشانه ای هست

2 به دستم تا ز هستی دست شویم ز خم نیستی پیمانه ای هست

3 مکن دورم که دارد ذوق دیگر به گرد شمع چون پروانه ای هست

4 چو بر دیوانگان می افکنی سنگ نمی گویی مرا دیوانه ای هست

5 چه خوی است اینکه سوی آشنایان نیاری روی تا بیگانه ای هست

6 اگر خانه نباشد خوب غم نیست چو از خوبان تو را همخانه ای هست

7 مخور جامی فریب سبحه خوانان که دامی هست هر جا دانه ای هست

عکس نوشته
کامنت
comment