ترا با خویش کاری از حکیم نزاری قهستانی غزل 1262

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ترا با خویش کاری نیست تا با خویشتن باشی

1 ترا با خویش کاری نیست تا با خویشتن باشی اگر از خود برون آیی همه جان غیر تن باشی

2 به رغبت اقتدا باید به صاحب عهده ای کردن نمی دانی که تا با خویش باشی اهرمن باشی

3 چنان باید اگر داری امید از حق به آمرزش که باشی پس رو آل محمد تا حسن باشی

4 گریبان ده به دستِ عزت و تسلیم کن مطلق که موقوف خودی تا در حجاب پیرهن باشی

5 زنان را نبود از سوزن به سر نه مرد را پس گر بماند سوزنی با تو هنوز از سوی زن باشی

6 رفیقان در معارج برگذشتند از صراط و تو روا باشد که در دنیا به بویی مُرتَهَن باشی

7 بتِ صورت پرستان را شکستن نیست چندانی هوا را بشکنی آن گه به معنی بت شکن باشی

8 مُعوَّل بر خدا کن در مقامات غم و شادی چرا آخر به حالت های دنیا مُمتَحن باشی

9 به عزلت چون نزاری گوشه یی گیر و قناعت کن به قوت الیوم تا شایسته هر انجمن باشی

عکس نوشته
کامنت
comment