بجز از بخل در این دور زمان چیزی از سعیدا غزل 169

بجز از بخل در این دور زمان چیزی نیست

1 بجز از بخل در این دور زمان چیزی نیست جز حسد پیشهٔ این آدمیان چیزی نیست

2 بی نهال قد وسیب ذقن و نرگس چشم سیر باغ و چمن وآب روان چیزی نیست

3 قامتت خم شد و از ناوک دم هیچ نماند گوشه ای گیر که بی تیر، کمان چیزی نیست

4 گر شود چشم دل از خواب گران وا دانی مال و جاه و حشم و گنج روان چیزی نیست

5 اعتمادی نبود بر کرم و لطف جهان تکیه بر سایهٔ این سرو روان چیزی نیست

6 چه کشی منت گردون که ورا در ترکش غیر تیر نفس سوختگان چیزی نیست

7 از رفیقان مطلب مرهم زخم دل ریش که در این طایفه جز لطف زبان چیزی نیست

8 بر همان چیز که داری تو سعیدا رغبت بیشتر از همه بنگر که همان چیزی نیست

عکس نوشته
کامنت
comment