1 نیست یک تن در همه روی زمین کو به نوعی از جهان فرسوده نیست
2 نیست بیغصه به گیتی هیچ کار در زمانه هیچ شخص آسوده نیست
3 رنده میباید چنانک آید ز پیش کار گیتی بر کسی پیموده نیست
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست