1 بی کلک تو آب روی منشوری نیست بی دست تو دستگاه دستوری نیست
2 تا زحمت سایه بردم از خاک درت بی سایه تو کار مرا نوری نیست
1 گر بر دلم از جور تو صد تیر آید ممکن نه که در مهر تو تفسیر آید
2 با شیر در آمده ست مهرت به دلم با جان برود هر آنچه با شیر آید
1 گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند با عشق روح در جسد من دمیدهاند
2 در وقت آفرینش من شخص من مگر از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
1 تا دورم از جمال و رخ روح پرورت بیخواب و بیخورم ز غم روی چون خورت
2 زنهار تا گمان نبری کز تو خالیم دل نزد تست گرچه به تن دورم از برت