بر لبم آهی نمی آید که دودآمیز نیست از جامی غزل 82

بر لبم آهی نمی آید که دودآمیز نیست

1 بر لبم آهی نمی آید که دودآمیز نیست وز دلم دودی نمی خیزد که آتشریز نیست

2 هر شب آیم بر درت دست تهی آویخته مفلس عشق تو را زین بیش دست آویز نیست

3 کوهکن را مرغ دل آهنگ اوج عشق کرد زور این پرواز در مرغ دل پرویز نیست

4 خوبرو در شهر بسیار است لیکن هیچ یک چون تو خوش گفتار وشیرین کار و شورانگیز نیست

5 غمزه ات تیر است و چشمت تیغ و مژگانت سنان هیچ خوبی را چو تو بازار خوبی تیز نیست

6 در حریم باغ کم یابند چون رویت گلی ورگلی یابند گردش سنبل نوخیز نیست

7 گو به چشم خود که پرهیزد ز خون مردمان مردم بیمار را چیزی به از پرهیز نیست

8 هیچ بادی چون صبا کز زلف افشاند غبار در مشام ما عبیرآمیز و عنبر بیز نیست

9 تا به نور طلعت ای مه شمس تبریز آمدی قبله جامی چو مولانا بجز تبریز نیست

عکس نوشته
کامنت
comment