در کمندت به گرفتاری من نیست کسی از جامی غزل 484

در کمندت به گرفتاری من نیست کسی

1 در کمندت به گرفتاری من نیست کسی با سگانت به وفاداری من نیست کسی

2 با همه یاری و از یاری من بیزاری در همه شهر به بی یاری من نیست کسی

3 زاریم در دل و دل در خم زلف تو نهان جز تو واقف شده بر زاری من نیست کسی

4 تا لب لعل تو کام دل خونخواران است از دل و دیده به خونخواری من نیست کسی

5 پیش رویت همه را دادن جان آسان است بی تو جان داده به دشواری من نیست کسی

6 سر ز سودای کسان دل ز غم غیر تهیست در ره تو به سبکباری من نیست کسی

7 گفتیم حال تو بر بستر غم جامی چیست قدمی نه که به بیماری من نیست کسی

عکس نوشته
کامنت
comment