جز مرغ غمت کرده به دل خانه کسی نیست از جامی غزل 73

جز مرغ غمت کرده به دل خانه کسی نیست

1 جز مرغ غمت کرده به دل خانه کسی نیست جاساخته جز جغد به ویرانه کسی نیست

2 زد بر در دل حلقه خیالت ز سر زلف گفتم که درون آی که بیگانه کسی نیست

3 در میکده ها گشتم و در صومعه ها نیز از چشم تو بی نعره مستانه کسی نیست

4 از روی و لب و زلف تو امروز درین شهر جز عاشق و میخواره و دیوانه کسی نیست

5 گو با دگران شرح کرامات خود ای شیخ در مجلس ما قابل افسانه کسی نیست

6 از نکته یکتایی حسنت چه زنم دم شایسته این گوهر یکدانه کسی نیست

7 جامی چو دلت رفت به سینه چه زنی سنگ در کوفتنت چیست چو در خانه کسی نیست

عکس نوشته
کامنت
comment