نماند جا که تر از ابر دیده ما نیست از جامی غزل 64

نماند جا که تر از ابر دیده ما نیست

1 نماند جا که تر از ابر دیده ما نیست ولی چه سود که آن مه در ابر پیدا نیست

2 چگونه بر در او جا کنم که چندان سر فتاده بر سر کویش که پای را جا نیست

3 ز گشت باغ چه حاصل بجز غم آن دل را که از مشاهده دوست در تماشا نیست

4 به باغ گو گذری کن که نیست هیچ نهال که بهر خدمت قدش ستاده بر پا نیست

5 سواد خط تو تا دیده ام نبینم کس که مبتلا شده چون من به دام سودا نیست

6 مگو به وعده که کام دلت دهم فردا که دردمند غمت را امید فردا نیست

7 جدا ز لعل تو جامی چو نکته پردازد به نطق هست چو طوطی ولی شکرخا نیست

عکس نوشته
کامنت
comment