1 در جام فلک باده بیدردسری نیست تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم
2 در دامن این بحر فروزان گوهری نست چون موج به امید که آغوش گشاییم؟
1 گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم
2 هر زمان بیروی ماهی همدم آهی شوم هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم
1 نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
2 نه جان بینصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهی
1 او را به رنگ و بوی نگویم نظیر نیست گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست
2 ما را نسیم کوی تو از خاک بر گرفت خاشاک را به غیر صبا دستگیر نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به