1 بدی از نیک بر نمیآید کار زهر از شکر نمیآید
2 من براهش ز خویش بیخبرم باز گویش خبر نمیآید
3 پیش آهم چه خیزد از دوزخ کار برق از شرر نمیآید
4 گو به بزمت دمی که چون مینا خونم از چشم تر نمیآید
5 از تو کاریست بر گرفتن دل که ز مشتاق بر نمیآید
1 ای باد بگو آن شه رعنا پسران را سر خیل بتان خسرو زرّینکمران را
2 ناخن زن داغ دل ارباب محبت صیقلگر آئینه صاحبنظران را
1 برجا دل و او مقابل ما گرد سر طاقت دل ما
2 حسرت بر اوست آنچه کشتیم گو برق بسوز حاصل ما
1 سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت
2 پای من برناید از گل ورنه در راه طلب سوی منزل رهروی هر گام از گل رست و رفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به