1 بدی از نیک بر نمیآید کار زهر از شکر نمیآید
2 من براهش ز خویش بیخبرم باز گویش خبر نمیآید
3 پیش آهم چه خیزد از دوزخ کار برق از شرر نمیآید
4 گو به بزمت دمی که چون مینا خونم از چشم تر نمیآید
5 از تو کاریست بر گرفتن دل که ز مشتاق بر نمیآید
1 شب تا سحر تو مست شکر خواب بیخوابیم کشت دور از تو دریاب
2 در وادی عشق ما تشنه مردیم و آنجا چو گوهر هر سنگ سیراب
1 دل بیقرار عاشق نفسی قرار گیرد که تو در کنارش آئی وز خود کنار گیرد
2 تو بمن نمیشوی گرم و بداغ رشک سوزم چو بینم آتشی را که بجان خار گیرد
1 تو و از ناز سرگرانیها من از شوق جانفشانیها
2 پیش قد تو نوجوان خجل است سرو نوخیز از جوانیها