1 در هر دوری عاشق و معشوقی هست گویم حکم برفتست ز مبدای الست
2 از لیلی و مجنون و ز شیرین فرهاد این رمز بس، ار فهم کنی نکته ی هست
1 ای در نقاب حسن نهان کرده آفتاب خطّی بر آفتاب کشیده ز مشک ناب
2 آتش فکنده در جگر لاله عارضت وز برگ نسترن بر و رویت ببرده آب
1 جای گنج است کنج خانهٔ ما نقد وقت است در خزانة ما
2 راح بستان که روح قدس به فخر می نهد سر بر آستانهٔ ما
1 چنان به روی خود آشفته کرده ای ما را که گل بنانِ چمن بلبلانِ شیدا را
2 قیامتی دگرآخر به فتنه برمفزای مکن به سرمه سیه چشمِ شوخِ شهلا را