1 روزگاریست که کاری عجبم آمده پیش من دوان از پی دل زپی دلبر خویش
2 شوق آن سیب زنخدان بگلو گشته گره همچو طفلی که خورد لقمه ای از حوصله بیش
3 عاشقان راست بکف گنج زر از بهر نثار من بیمایه زخجلت فکنم سر در پیش
4 یاد زلفت بضمیر است چه حاجت به عبیر در ره باد بر آتش بنهم من دل ریش
5 من و خاموش نشستن بشب وصل عجب نبود خاموش اگر گنج بیابد درویش
6 زاهد و کسوت میخواره نگنجد با هم عشق با خرقه سالوس نچسبد بسریش
7 کفر زلفت نه همین رونق اسلام شکست کافران نیز گذشته زسر ملت خویش
8 ای شبان چیست تو را چاره پی حفظ گله زاهد گرگ صفت پوشد اگر خرقه میش
9 من و در عشق تو اندیشه زشنعت حاشا عاشقان بیم ندارند زبیگانه و خویش
10 دل من زخمی زلف تو و میرد ناچار گر کسی را بزند عقرب جراره به نیش
11 در علاج دل آشفته مبر رنج طبیب درد عشقست برو چاره دیگر اندیش
دیدگاهها **