1 پیوسته ذوق باده چو خون در دل من است گویی ز صاف و درد می آب و گل من است
2 از تخم عشق یار که در سینه کاشتم برداشتن دل از دو جهان حاصل من است
3 افتادگی است مقصد صحرا نورد عشق واماندگی به راه طلب منزل من است
4 از میل خاطری که به آن دلربا مراست دانسته ام که خاطر او مایل من است
5 محراب بندگی است شهیدان عشق را این تیغ کج که در کمر قاتل من است
6 بیتابی ام چو گرد زمین را به یاد داد این طور بال و پر زدن بسمل من است
7 عاشق که با خود است به غربت فتاده است از خود به هر طرف که روم منزل من است
8 دریا به خاک ره نفشاند گهر به مفت این اختراع دیدهٔ دریا دل من است
9 آن قطره خون سوخته کز کبریای عشق قلزم خروش آمده جویا، دل من است