1 در دام غم تو بستهای هست چو من وز جور تو دل شکستهای هست چو من
2 بر خاستگان عشق تو بسیارند در عهد وفا نشستهای هست چو من
1 خطت چو بنفشه از گل آورد پدید آورد خطی که بر سر ماه کشید
2 پیوسته ز شب صبح دمیدی اکنون آشوب دل مرا شب از صبح دمید
1 در خانهٔ تو آن چه مرا شاید نیست بندی ز دل رمیده بگشاید نیست
2 گویی همه چیز دارم از مال و منال آری همه هست آنچه میباید نیست
1 ما را سر ناز دلبران نیست کنون آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون
2 آن حسن و طراوت که دل و دلبر داشت دل نیست بر آن و دلبر آن نیست کنون