- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس سست میجنبد صبا ای صبح کار توست و بس
2 پیش خورشید مرا کاریست وانگه غیر صبح کیست کو در پیش خورشیدی تواند زد نفس؟
3 ای نسیم صبح بگذر بر شبستانی که گشت آفتاب از نور شمع آن شبستان مقتبس
4 با مه من گو فلان گفت: از غمت بر آسمان میرسد فریاد من ای مه به فریادم برس!
5 من چو چشم ناتوانت خفتهام بیمار و نیست جز خیال ابروانت بر سر من هیچکس
6 بارها از شوق رویت جان من میرفت باز از قفا سودای مویت میکشیدش باز پس
7 در دو عالم یک هوس داریم و آن دیدار توست میرود جان و نخواهد رفتن از جان این هوس
8 میفرستم هدهدی هر دم به پیشت وز حسد میزند طوطی جانم خویشتن را بر قفس
9 باز دست آموزم و سررشتهام در دست توست خواه چون بازم بخوان خواهی برانم چو مگس
10 نیست سلمان کم ز خاری و خسی دامن مکش ای گل خندان و ای آب حیات از خار و خس