1 دوری در آمدست که راضی نمیشود کمتر کسی که صدر معظم نویسمش
2 آخر وزیر را چه نویسم که هر فقیر دارد طمع که صاحب اعظم نویسمش
3 منصب بدان رسیده که اکنون گدای کوی نپسند دار ز شاه جهان کم نویسمش
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست